نتایج جستجو برای عبارت :

غمگین عصبی متعجب

مود سوار شدن اسکیت برد در gta sa
یکی از حسرت های خیلی خیلی بزرگم توی gta این بود که اسکیت برد بتونم سوار بشم
براتون به واقعیت تبدیلش کردم
مود اسکیت بورد رو دانلود کنید و حالشو ببرید
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
مود سوار شدن اسکیت برد در gta sa
یکی از حسرت های خیلی خیلی بزرگم توی gta این بود که اسکیت برد بتونم سوار بشم
براتون به واقعیت تبدیلش کردم
مود اسکیت بورد رو دانلود کنید و حالشو ببرید
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
ساعت سه بامداده و اینهمه مقاومت خودم در برابر خواب را نمیفهمم امشب حسابی ورزش هوازی داشتم و همچنان بیدارم با اینکه چشمام قیلی ویلی میره 
کاش میشد دوش گرفت.‌.. تف به دیوارهای نازک که دوش وقت و بی وقت را ازم گرفته
گرسنمه!!!
دنس فورتنایت برایgta sa در سمپ
کی فکرشو میکرد دنس های فورتنایت داخل gta بیان؟
اینبار دنس های فورتنایت رو ریختیم داخل سمپ ها
فلاس هم داره(همه فورتنایت بازا)
پس بدون معطلی مود رو دانلود کنید و لذت ببرید
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
مود سوار شدن اسکیت برد در gta sa
یکی از حسرت های خیلی خیلی بزرگم توی gta این بود که اسکیت برد بتونم سوار بشم
براتون به واقعیت تبدیلش کردم
مود اسکیت بورد رو دانلود کنید و حالشو ببرید
(خدا میدونه چقدر حسرت اسکیت برد هارو خوردم و نمیتونستم سوارشون بشم)
دانلود و آموزش نصب مود در ادامه مطلب
ادامه مطلب
ای کاش یه معیاری بود واسه این که استاد بفهمه این دانشجوی فلک زده چقد خودشو واسه این امتحان پاره کرده و چقدر بلده این سوال هارو حل کنه ولی الان مغزِ افلیجش کار نمیکنه.
کاش استادا میتونستن مغز دانشجو رو بخونن
اونوقت اینجوری گوه نمیخورد به امتحانی که انقدر بلدش بودم..
تقریبا آخرین شانسم بود برای نمره درست درمون گرفتن  :(
آموزش آنلاین بازی کردن gta sa به روش MTA
برنامه ای جدید اومده برای عاشقان gta sa تا آنلاین دور هم بازی کنند
با سرورهای ایرانی و باحال
میتونید دور هم rp کنید و دیگه صفا کنید
خودم یه شخصه وقتی فهمیدم این روش اومده خیلی خوشحال شدم
آموزش و دانلود برنامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
بسم الله
 
چند روز قبل، جسته و گریخته «لاتاری» را دیدم. در دیدن و نقد فیلم تخصصی ندارم؛ اما در لاتاری شباهت دل‌چسبی به آژانس شیشه‌ای دیدم... انگار امیرعلی و به‌ویژه آقا موسی را حاج کاظم آموزش داده بود؛ مربی‌ای که هنوز دوره‌اش تمام نشده... هرچند بازیگر نقش او با «مطرب» شدن ما را متعجب کند...
ما مرید حاج کاظم هستیم آقای پرستویی...
هرشب صدای همهمه و صحبت های شبانه از بیرون، توی کوچه، میشنوم.
هر شب فکر میکنم به حنجره انسان و آوا ها.
و احساس غربتی در شنیدن این همهمه به من دست نمیدهد.
لابد باید به نظر بدیهی برسد، که در دقت است که متوجه غربت میشوم.
وقتی از vala گفتن شان یا ایک ایک کردنشان، زمختی زبان هلندی را حس کنم، واقعا متوجه غربت میشوم ولی مگر انسان در دقت هایش انسان است و نه در همهمه هایش؟
عجب سوال بیجا و دم دستی ای.
همه چیز اینقدر هم ساده نیست.
مثلا پدرم فکر میکند که فرانسوی
 
سلام علیکم
از ظهر روز گذشته که خطبه های نماز جمعه تهران توسط رهبر انقلاب قرائت گردید، بسیاری از دوستان انقلابی_غیر انقلابی به دنبال ارائه تحلیل های مختلفی بودند. عده ای متعجب از سخنان همیشگی رهبری و عده ای دیگر متعجب از حالات و حرکات رئیس جمهور بودند. در جواب عده اول باید گفت که قاعدتا حضرت آقا با این سن و تجربه های سیاسی نباید احساسی صحبت کنند ایشان باید به مانند حضرت موسی دائما به قوم خودشان تذکر دهند تا از قدرت پوشالی فرعون زمان نترسند
غرورش، عاشقم کرد
همان روزی که قهوه می خورد،
و من را که کنار میزش ایستاده بودم،
با گارسون اشتباه گرفت!
آری!
مغرور بود اما ،
زیبایی اش بر غرورش
چیره بود.
حال او را کنارم دارم.
فروتنی اش متعجبم میکند!!
از او پرسیدم:
غرورت کجا و خاکساری ات چرا؟!
چه زیبا گفت برایم:
<در این دنیای گرگ ها،اگر مغرور نباشی،تو را با بره ی خود،اشتباه گیرند،>
ادامه ی حرفش متعجب ترم کرد؛
<همان طور که من تو را با گارسون اشتباه گرفتم،مغرور باش.>
مود ماشین لامبورگینی برایgta sa
ببینید امروز براتون چی آماده کردم
با نصب خودکار و آسان + عکس
اینبار با مود ماشین لامبورگینی sx18-alston برگشتیم و آماده کردیم
از امروز مود های بسیار زیادی با نصب آسان براتون میزارم از gta sa و gta v
ادامه مطلب + دانلود مود(دیگه از شر آموزش نصب خلاص شدید)
ادامه مطلب
مزایای ما دخترا...
1:هیچوقت کچل نمیشیم مثل بعضیا
2:خواستگاری نمیریم که جواب رد بشنویم مثل بعضیا
3:هیچوقت لقب " بیکار " بهمون تعلق نمیگیره مثل بعضیا
4 :همه دوستمون دارن نیازی به پول نداریم مثل بعضیا
5:بخاطر مهریه به زندان نمیوفتیم مثل بعضیا
6:همیشه حق تقدم برای ما دختراس درست بر عکس بعضیا
7:کلا هدف از آفرینش ما بودیم نه بعضیا
وای این دودا از کجا داره بلند میشه ؟
‍♂️‍♂️‍♂️‍♂️‍♂️‍♂️‍♂️‍♂️
به جمعیت که نگاه کردم دیدم نیمی مجرد؛نیمی متاهل هستند.باید بحثی میگفتم که شامل هر دو گروه میشد.
️من اومدم اینجا تا از حقمون دفاع کنم. اونم حق تبرج هست حق خودنمایی!!
همه متعجب زده نگاه من میکردن و پچ پچ هایی ریزی که میکردن دیگه قطع شد.
ادامه مطلب
واقعیت این است که سیستم عامل ویندوز پر از
میانبرها و خدعه هایی است که طیفی 90 درصدی از کاربران به هیچ وجه آنها را نمی
شناسند و در نتیجه از مزایای آنها بی بهره اند. شناخت این خدعه ها ضمن آنکه
میتواند بسیاری از امور معمول در ویندوز را ساده و سل سازد، گاهی میتواند منجر به
متعجب شدن دوستان شما نیز بشود!
ادامه مطلب
مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.
مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.
سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.
شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.
بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش های خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخ
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به زمان ثبت نام دانشگاه علمی کاربردی 98  ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی
نمیدونم دقیقا چند وقته که چیزی ننوشتم فقط دوتا خاطره دارم یادمه جمعه عصر قرار بود با حسین دوستم بریم بیرون که من پیام دادم گفتم خیلی خوابم میاد باشه بعدا میریم و امروز صبح از ساجده پرسیدم چند شنبه هست گفت دوشنبه
شبها یه چند ساعتی بیدار میشدم ولی الا واقعا گیجم دیشب فکر میکردم یک شنبه هست دیشب یعنی ساعت یک امروز صبح ولی ساجده گفت دوشنبه، تقویمم نگاه کردم دوشنبه بود
واقعا نمیدونم چند ساعت خوابیدم هنوز خوابم میاد
علت صحبت نکردن طوطی

چرا طوطی من دیگر صحبت نمی کند؟

مهم نیست که شما چه مدت صاحب طوطی تان بوده اید. اگر او که به صورت نرمال صحبت میکرده، یک روز حرف زدنش را متوقف کند شما قطعا متعجب خواهید شد .ممکن است برای شما کاملا نگران کننده باشد.چه دلایلی باعث شده که طوطی سخنگویی اش را متوقف کند؟ آیا این نشانه ی این است که در طوطی چیزی غیرعادی و نادرست باشد؟
ادامه ی پست در ادامه مطلب....
ادامه مطلب
 
زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند...
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن...
 
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در بیست و چهارسالگی اش، به درخواست غاف
 
زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند...
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن...
 
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در بیست و چهارسالگی اش، به درخواست غاف
 
زندگی مشابه یک بازی است! اما، فرصتی برای سرافرازی است. با بازی، می شود زندگی کرد. اما، با زندگی نمی شود بازی کرد!
خدایا، می خواهم در بازی سرافرازی دنیا، شبیه کسانی باشم که گندم ناداری را با داس بردباری درو می کنند و انبار دارایی را با انوار دانایی، ماندگار می سازند...
خدایا، دردِ من زیستن نیست، دوری از خویشتن است. پس دردم  را در دَم مداوا کن...
 
دست نگاشته ای بود به یادگار. از شیرین ترین لحظات زندگی یک جوان در سالگرد بیست و چهارمین بهار زندگی ا
امسال روز تولدم خیلی متفاوت بود...
تبریک تولدام انقدر زیاده و تماس تلفنی ها انقدر زیاد که نشده تاحالا ناهار بخورم....عجیب ترینش فرزانه بود....زنگ زد پرسید خونه ای؟
منم متعجب گفتم آره...گفت ده دقیقه دیگه اونجام!و من شوکه که چی شده!رفتم پایین ،از ماشین که پیاده شد شوکه شدم،با وجود تمام مشغله هاش وقت کرده بود برام هدیه بخره و اینکه میدونی بین شلوغی های ذهن کسی،گم نمیشی چقددددر ذوق زده میشی!

ادامه مطلب
امروز بیرون دانشگاه بین جمعیت یه خانوم هندی مسن شروع کرد باهام حرف زدن....
منم با چشمای متعجب هی تلاش میکردم ببینم چی میگه!
اخرش گفتم من نمیفهمم شما چی میگی...
گفت تو هندی نیستی مگه؟
گفتم نه...من هندی نیستم و زبان هندی هم بلد نیستم....
نکته جالب اینه که هند زبان مدارسش انگلیسی هست و زبان محلی هر شهر تا شهر بعدی کلی فرق داره...طوری که هم ازمایشگاهی های هندی من زبون همو نمیفهمن و با هم انگلیسی حرف میزنن....
اون وقت این زنه چی فکر کرد با خودش؟
چند وقت پیش
دو روز پیش ، در حال پیاده رفتن به سمت خیابان اصلی ، از پنجره ای که رو به کوچه باز بود چند جمله بلند شنیدم ، "سرما خوردی ؟ بهت گفتم شب سرد میشه آستین بلند بپوش الاغ ! " 
 
ظاهرا گفتگویی پدر و فرزندی بود ، اما نکته ای که توجه ام را جلب کرد ، نوع برخورد تلفیقی آن ، یعنی همزمان دلسوزانه و پرخاشگرانه و تحقیرانه بودنش بود . از خودم پرسیدم که چرا همین جمله را با عزیزم تمام نکرد ، و یا چرا اصلا فقط نگفت که بهش گفته شب آستین بلند بپوشه ؟ 
 
به این فکر کردم که
در بی‌معنا‌ترین حالت ممکن به سر می‌برم. دیگر نه مثل سابق می‌توانم برای خودم دلایل انرژی‌بخش بیاورم و از آن دلایل نیرو بگیرم و نه دیگر همچون گذشته این پوچی و بی‌معنایی مرا شدیداً افسرده می‌کند. ناگاه، وسط تمام خواسته‌ها و کارهایم مغزم می‌گوید خب که چه؟ ذهنم به اول و آخر این دورِ تکرارشونده فکر می‌کند و روحم چونان مار زخم‌خورده‌ای از این همه بی‌معنایی به خود می‌پیچد و می‌پیچد و می‌پیچد. از تأسف سری تکان می‌دهم و بعد؟ هیچی، به زندگی
استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می‌کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می‌آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت سلام دکتر! می‌خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟ جراح که قدری متعجب شده بود، نزدیک‌تر رفت و کنار هوندا ایستاد. مکانیک، کمر راست کرد و دست‌هایش را با یک تکه پارچه پاک کرد و گفت: دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلب‌ش را باز ک
#میفرماد:ملت عشق از همه دین‌ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست.با این که شاید کلیات داستان شمس و مولانا رو بدونید و حتی خیلی از جزئیاتی که توی داستان اتفاق می‌افته رو قبلا به صورت حکایاتی جدا از هم شنیده باشید اما باز هم داستانی پرکشش و جذاب پیش روی شماست. اطلاعات یه نویسنده فرانسوی از عرفان اسلامی و از تاریخ اسلام متعجب‌کننده‌ست. حتما توصیه می‌کنم که #ملت_عشق رو بخونید. اما توصیه نمی‌کنم که درهای فکر و دلتون رو به روش باز کنید چون فهم ای
کلیک کنید
8
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
»؟!.... کیو میگی «: پرینازچشم های درشت راکمی ریز کردوگفت
-بابا همسایه ی بغل دستون رو میگم...دارند وسایل هاشون رو خالی می
کنند
کتابهایش را دسته کرد و به کناری گذاشت....
-خب به سلامتی ، جای خانوم کریمی اومدند، خدا کنه زیاد شلوغ و پلوغ
نباشند.
- نه بابا فکرنمی کنم، یه پیرزن وپیرمردبودند.وقتی زنگ خراب تون روفشار
می دادم تا بلکه خدا بخوادودرو باز کنی رفتم تو نخشون،یه پسر خوش
تیپ و خوش هیکل هم کمکشون می کرد. نمی دونی چه ت
سی و شش روزه شده بودی که از زنجان به خانه آمدم. بغلت کردم و خندیدی. با تو حرف می‌زدم و تو خودت رو در آغوشم رها کرده بودی. همه متعجب بودند که چطور ممکن است با  کسی که انقدر کم می‌بینی‌اش راحت باشی. از آن روز تو فرزند من شدی. وقتی گریه می‌کنی تو را به من می‌سپارند و می‌روند. شب‌هایی که من باشم روی پای من به خواب می روی و جهان زیبا شده است دختر من. تو دوست منی. دوستی‌‌ای که آغازش قبل از چشم گشودن تو به جهان بوده و پایانش؟ گمانم نباید پایانی داشته ب
✨﷽✨
ﻭﺻﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺲ !
✍️ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺴ ﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﺎﻝ ﺍﻧﺪﻭﺯ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻮﻝ ﻭ ﺩﺍﺭ ﺯﺎﺩ ﺟﻤﻊ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺳﺨﺖ ﺑﻤﺎﺭﺷﺪ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻤﺎﻣ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻧﺎ ﺑﺒﺮﻡ . ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺶ ﻗﻮﻝ ﺮﻓﺖ ﻪ ﺗﻤﺎﻣ ﻮﻝ ﻫﺎﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺩﻓﻦ ﻨﺪ . ﺯﻥ ﻧﺰ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩ ﻪ ﻨﻦ ﻨﺪ. ﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺲ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﻔﺖ ... ﻭﻗﺘ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﺮ
صعود از پله های بلندی که انگار تا ابدیت ادامه داشت، بدون شک به اندازه ی صعود از پله های زندگی سخت بود. شکستگی عمیقی میانشان دیده می شد و همین شکستگی باعث شده بود تا پله های دیگر نیز چنان سست شوند که ترسِ فرو ریختنشان لحظه ای او را رها نکند... به شکستگی رسید و بدون فکر، قدم برداشت. چشمانش بسته بود و عصایش را می فشرد. بارِ بزرگی روی دوشش سنگینی می کرد. آماده بود تا حس آشنای سقوط به سراغش بیاید اما جای آن، قدم روی چیزی گذاشت. چشمانش را گشود و دستی را د
تاوان فریب!
مردی پشت بر الاغش، در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود.  حیوان بیچاره همانطور که به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت، مرد را نیز جابجا می کرد.
مردم با دیدن این صحنه به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، که ناگهان پیامبر .ص. را دیدند که با خشم آنها را  نظاره می کند.
پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟.
مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا!
دیشب خواب دیدم با مامان و خواهری نشستم.
بعد انگار پایان نامه ام تموم شده.مامان میگه زود باش بریم برای دفاع.خواهری هم متعجب داره نگاه می کنه و میگه عهههه چه زود تموم کردی.اومدم تو اتاقم که .سایل و جمع کنم یادم افتاد پاور پوینت ندارم.برگشتم میگم ماماننننننننننننننننن بدون پاور پوینت که نمیشه برم سرجلسه دفاع میگه بدو سریع آماده کن.میگم آخه تو دو ساعت که نمیشهههههههههههه!بعدشم باید استاد راهنما هام برگه رو امضا کنن .هنوز نهایی شده اش رو ندیدن.می
وقتی اغلب انسان ها در انتهای زندگی خود
به گذشته می نگرند، 
در می یابند‌ که در سراسر عمر عاریتی و گذرا زیسته اند.
آن ها متعجب خواهند شد وقتی بفهمند
همان چیزی که اجازه دادند 
بدون لذت و قدردانی سپری گردد،
همان زندگی شان بوده است. 
بنابراین، بشر با حیله ی امیدوار بودن
فریب خورده و در آغوش مرگ می رقصد...

دروغگویی روی مبل
 اروین یالوم
"دود سیگار را بگیر به عرش رو"
 
عمیق ترین لذت این روزهایم روشن کردن سیگار غصبی که با فلاکت های بسیار بدست امده با کبریت است،اینکه با نگه داشتن کبریت روشن تا اخرین لحظه مجازات احتمالی را زودتر از موعد برای خود اعمال کنم و بعد متعجب شوم که این سوختگی لحظه ای دقیقه ای بعد تبدیل به هیچ میشود انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده،بعد عمیق ترین کام هایی که میشود گرفت را از سیگار بگیرم انگار که رستگاری من در بلعیدن تمام آن باشد، باری به هر جهت با هر سیگاری که
این مطلب رو، تقریبا دو سال پیش و زمانی که هنوز مجرد بودم نوشتم، و الان که گاهی اوقات یادش می‌افتم واقعا بدنم می‌لرزه! از اینکه همسرم مدام باید در حال سفر باشه و گاهی اوقات موقع پروازهای هوایی، خودش و من می‌میریم و زنده می‌شیم تا فرود بیاد! به نظرم عشق سال‌های اول و روزهای اول زندگی مشترک رو کما بیش همه تجربه می‌کنند و اون چیزی که کمتر تجربه می‌شه، تداوم و استمرار عشقه! تعجب می‌کنم از خودم که با وجود خوندن کتابی مثل "یک عاشقانه آرام" باز هم
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد. ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود. لذا پس از مدتی از او پرسید: «چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می
بزغاله ات رو بکش 
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت. سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیب
 
بازرگانی در بغداد زندگی میکرد روزی از خانه به قصد بازار بیرون آمد غریبه ای را دید که با حیرت و تعجب او را می نگرد.
به سوی خانه بازگشت و توشه ای اندک فراهم نمود و سوار بر اسب راهی سامراء شد.
شب در سامِراء منزلی گرفت و خواست که استراحت کُند که عزرائیل به سراغش آمد و گفت می خواهم جانت را بگیرم.
بازرگان گفت : ای فرشته مرگ می دانم که چاره ای جز تسلیم در مقابلت ندارم اما پیش از آنکه جانم را بگیری سوالی دارم که می خواهم به آن جواب دهی و آنگاه تسلیم تو هس
از بین رفتن عشق یک تجربه مشترک است، شما یک فرد جدید را ملاقات می‌کنید و همه چیز خوب پیش می‌رود اما بعد از مدتی کوتاه شما را ترک می کند و متعجب خواهید شد که چه اشتباهی رخ داده است. شما تنها فردی نیستید که مدت طولانی با کسی آشنا شده اید و بعد او علاقه‌اش را از دست داده است.
عباراتی مثل “بی محلی” برای توضیح این تجربه ابداع شده‌اند. در زیر دلایل از بین رفتن ناگهانی علاقه افراد و پیشنهاداتی برای جلوگیری از وقوع دوباره آن ارائه شده است.
پیشنهاد م
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
.
متعجب ایستاده بود
بدنم روی زمین درد گرفته بود 
با کلی آخ و اوخ به بدنم کش و قوسی دادم وبلند شدم دنبالش رفتم پایین
با ذوق سلام کردم و رفتم کنار مامان فرشته 
مامان یه لقمه واسم گرفت
رو به محمد کردم
- دیرتون نمیشه صبر کنید منم بیام؟
- من کلاس ندارم اما فاطمه کلاس داره
ناراحت لب ورچیدم
- فاطمه توبا ماشین برو ما خودمون می ریم
ادامه مطلب
*ساعت 2 نصفه شب*
صدای زنگ پیام گوشیم میاد.متعجب بازش میکنم.
"سلام.خوبی ؟! چه خبر ؟! "
شماره ی بالای پیام رو میبینیم.
پلک نمیزنم.
شماره ی خودم بود.همون شماره ای که توی همون موبایل توی دستم بود. :|
جن .
جن.
جن.
:/
والسلااااااااااام !!!!!!!!!!!!!!!!

پ.ن: اخه خوبی ؟! :| اخه چه خبرا ؟! :|
پ.ن2: ممکنه ایرانسل یه خطو به دونفر فروخته باشه بعد اون بنده خداممم همینجوری رو هوا برای شماره ی خودش یع پیام فرستاده
باشه بعد یهو برا من بیاد :| که با این استدلالم هرچی منطق و ... بود را
امروز دلم میخواست بنویسم 
برای مدت ها برای اینکه حس می کردم انگار یکی اینجا منتظره 
برای اینکه امروز عکس شازده کوچولو رو دیدم 
و یاد خاطرات و آدم های ناگهانی زندگیم افتادم ، که اونموقع ها از دیدنشون متعجب بودم  ولی حالا می دونم هر ادمی که سر راهت قرار می گیره میخاد چیزی بهت یاد بده
و فقط یک تجربس و یک خاطره ...
اینکه وبلاگ بعد مدت ها هنوز بازدید کننده داره یه دلگرمیه 
بخاطر همین میخوام بیام اینجا و هفته ای یکبار حداقل مطلبی بذارم 
اگر وبلاگ رو
سلام شما باید حدس بزنید که منظور من کدوم بلاگره :دی
خوب بریم سوال اول
1-این بلاگر با مایتابه هاش معروفه :دی بهار نارنج
2-به وقت متعجب شدن میگه یاحضرت عباس (کشدار بخونید):دی دردانه (شباهنگ )
3-این بلاگر داداششو باتشت رخشویی بیدار کردن:دی محبوبه شب
4-این بلاگر به مارکوی بیان معروفن و غرغرهاش بسیار:دی واران
5-این بلاگر دوکلمه حرف حسابش معروفه:دی آقاگل
6- درد دارم شبیه مردی که جوان است و محکوم شده به حبس ابد! کدوم بلاگر گفته اینو؟بانوچه (ثریاشیری)
7-این
#میفرماد:ملت عشق از همه دین‌ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست.با این که شاید کلیات داستان شمس و مولانا رو بدونید و حتی خیلی از جزئیاتی که توی داستان اتفاق می‌افته رو قبلا به صورت حکایاتی جدا از هم شنیده باشید اما باز هم داستانی پرکشش و جذاب پیش روی شماست. اطلاعات یه نویسنده فرانسوی از عرفان اسلامی و از تاریخ اسلام متعجب‌کننده‌ست. حتما توصیه می‌کنم که #ملت_عشق رو بخونید. اما توصیه نمی‌کنم که درهای فکر و دلتون رو به روش باز کنید چون فهم ای
قسمت اول را بخوان قسمت 48
گلشیفته آن را گرفت و به اتاق رفت تا آن را بپوشد.
با ذوق و هیجان خودش را نگاه کرد و با شوق دور خودش چرخی زد.
لباس سفید بود و آستین هایش کمی پایین تر از آرنجش می آمد و کمی پف داشت.
کاملا اندازه اش بود و به تن و هیکل ظریف و لاغرش می آمد.
با لبخند از اتاق بیرون رفت. هر دو با دیدن او چشمشان برقی زد.
شهین گفت: ماشاالله چقدر بهش میاد. لباس بختشه دیگه!
گلشیفته متعجب شد. لباس بخت دیگر چه بود؟!
زینت هم تایید کرد و با شهین که می خواست برو
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
(بی عدالتی: خدایان میان ما) بازی جدید و فوق العاده زیبا با گرافیکی خارق العاده و خیره کننده در سبک بازی های کامبت و اکشن برای سیستم عامل اندروید می باشد که پس از مدت ها، امروز در پلی استوری منتشر شد! بازی ای شگفت انگیز از نبرد میان قهرمانان داستانی که در آن شما به عنوان قهرمانانی محبوب از جمله سوپرمن، بتمن و غیره به مبارزه با دیگر قهرمانان مشغول می شوید و تجربه ی بهترین بازی ماجراجویی و اکشن را در اندرویدفون خود به ارمغان می اورید! داستان بازی
همیشه منو متعجب میکنه. از بابت قلب بزرگ و عشقی که داره. من گاهی وقتا به شدت بد خلق میشم. مثلا اینکه کاملا روی رفتارم آگاهی دارم اما کنترل درست و حسابی نه. بهتره بگم روی افکارم کنترل درست و حسابی ندارم. و این باعث میشه موقع عصبانیت به شدت بپیچم به حال و روزش. یعنی حرف‌هایی رو بزنم که یا عمیقا بهشون باور ندارم یا هم اینکه نشات گرفته از دسته افکار دیگه‌یی هستش که باعث بدفهمی حرف اصلیم میشه.خلاصه نزدیک به 3 ساله با این اخلاق من داره کنار میاد و هر با
همه ما آدمها فکر میکنیم از نگاه دیگران نسبت به خودمان باخبر هستیم.مثلا میدانیم دختر عمو یا خاله و یا ..چه دیدگاه و نظری درباره ما دارند.
اما شاید باورتان نشود که امروز به من ثابت شد که نگاه و فکر آدمها جالب و عجیب است.مثلا یکی امروز توی چشمانم زل زد و گفت  تو این مدلی
هستی.منم هم با چشم های متعجب گفتم نههههههههههههه اصلاااااااااا.گفت راست میگی؟ گفتم آره
گفت همیشه وقتی ظاهرت و حرفهایت را می دیدم و میشنیدم فکر میکردم چنین آدمی هستی
بماند
الان دا
دیشب هم اتاقیم حرف هایی زد ک ب شدت منو متعجب کرد!
دختر 31 ساله داره بهم میگه ک با ی پسر 22 ساله اینترنتی آشنا شده و داره میره سر قراار و پسره عاشقش هست!! ینی داریم اصلا؟! پسره ی شهر دیگه س-سال سوم لیسانس. هم اتاقی من دکتری فلسفه داره و داره ارشد مجدد میخونه تو رشته روانشناسی!
انقدر راحت کلمه عاشقم شده رو ب کار می برد ک شاخ هام زده بود بیرون. هر شب ساعت 7 میره پارک لاله. میگفت شب ها اونجا بهتر درس میخونم. ولی دیشب کاشف ب عمل اومد ک اونجا با ی جمع پسرها دو
زمان به عقب برگشته انگار. همان مکان، کنار همان اشخاص، در حال انجام دادن همان کار، لبخندهایی به گرمی گذشته... جای خیلی ها خالیست اما به یادشان هستیم. برایشان دعا می کنیم و خواسته هایشان را بازگو. جایشان خالی است اما یادشان فراموش نشده و نمی شود. اینجا دنیای آرامش است و تا دلتان بخواهد وقت دارید برای درد و دل کردن. اینجا همه اشک می ریزند و دیگر کسی متعجب نگاهتان نمی کند اگر گریه کنید. اینجا همه صمیمی اند در حالی که هیچکس اسم بغل دستی اش را نمی داند
چند روز پیش باید تا یکی از خیابان‌های اطراف میدان بوعلی می‌رفتم. به گمانم 5 دقیقه صبر کردم اما در آن ساعت از روز اسنپی گیرم نیامد. به ناچار مسافت کوتاهی را پیاده رفتم و منتظر تاکسی شدم. در صندلی عقب بین دو خانم جوان و میانسال جا گرفتم و بعد از پرداخت کرایه نگاهی به آیینۀ ماشین انداختم. چشمهای بردلی کوپر را میشد از آینه دید. راننده تاکسی کمی جوان‌تر از او به نظر می‌آمد. چین و چروکهای اطراف چشمش هم به مراتب کم‌تر بود. آنقدر از دیدن چشمهایش مت
سلااام به همه
من برگشتم
خب یه مدت نبودم به هزاران دلیل موجه که داشتم
این مدت که نبودم دوستای واقعیم رو شناختم و ازشون ممنونم که کنارم موندن
و کسایی که ادعای دوستی داشتن رو هم شناختم و ازشون ممنونم که من رو قوی تر کردن
این وب مختص کی پاپ نیست ولی شاید پست کی پاپی داشته باشیم ^^
فایتینگ :)
و اینم بگم که راضیه ی فعلی با راضیه ی قبلی خیلی فرق داره
خییییییلی
یاد گرفتم با آدما همونجوری که لیاقتشونه رفتار کنم
پس از تغییرات من متعجب نشین ^^
دارم فکر میکنم به تنها آدمی که اهمیت نمیدم خودمم. فقط واسه خودمه که میگم عب نداره ناراحت بشه، اشکش دربیاد و هزار بار خم بشه. 
دیشب خوابتو میدیدم. خیلی واقعی بود. خیلی. اونقدر واقعی که وقتی بیدار شدم چشم بسته گوشیمو چک کردم. نبود. پیامی نداشتم. و همونجا دلم سوخت برای روان و ناخوداگاهم. 
 
میدونی؟ وقتی یه چیز ساده رو خواب میبینی، وقتی یه سری مسائل پیش و پا‌افتاده رو خواب میبینم خیلی دلم به حال خودم میسوزه. که یه چیزی تو گوشم میگه تو چیکار کردی با
یه روزایی بود
که ساعتها به دیوار روبروم خیره میشدم و متوجه گذر زمان نمیشدم به خودم میومدم میدیدم چند ساعت گذشته و آدمی که روبروم نشسته بود نیست و من اصلا متوجه نشدم  یه چیزایی حس میکردم ولی نمیفهمیدم اون حسه چیه؟ میرفتم بیرون برمیگشتم میدیدم اع؟ صبح شده؟ کی؟ همین الان ظهر بود میدیدم بقیه کنار سفره هستن میگفتن بیا صبونه بخور مینشستم سعی میکردم عادی جلوه کنم که بقیه ناراحت نشن بعد مثلا مامان میگفت دیشب خیلی صدات کردم بیای شام ولی نیومدی میفه
پرسش و پاسخ های QA مربوط به تست برنامه های موبایل
آیا برای یک مصاحبه شغلی برای تست برنامه های موبایل آماده میشوید؟ ما برایتان  پرسش و پاسخ های مربوط به این شغل را فراهم نموده ایم. پس خودتان را آماده کنید.
با افزایش فناوری در تمام دنیا ، از آن طرف نیز تست برنامه ها و وب سایت های طراحی شده برای دستگاه های مختلف تلفن همراه هر روز تقاضای بیشتری پیدا میکند.
اگر قرار است برای یک پروژه ای با برنامه نویسی مصاحبه کنید ، توسط آنها متعجب نشوید. در عوض ب
کتاب: افراد موفق چگونه بر دیگران تاثیر می گذارند؟
نویسنده: جان سی مکسول
مترجم: گیتی شهیدی
انتشارات آرایان.
چاپ اول - 1395
جان سی مکسول را بدون شک باید یکی از پیامبران امروزی دانست. نویسنده ای وارسته و کاردان، کشیشی قدیمی و آموزگاری خیرخواه. کتاب های او پر از مهر و محبت و اندرزهای هوشمندانه و تاثیرگذار اند. کتاب مذکور نیز به همین منوال.
نگاهی به سرفصل ها و زیر مجموعه های آنها بخودی خود خواننده را سیراب می سازند و خواننده از این همه نیک اندیشی توأم
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...» متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...» انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...» آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد
دو جلسه غیبت داشتم. مرا در سالن انتظار دید و گفت «سلام! چه عجب از این طرفا!» لبخند زدم. ما را به داخل کلاس فرا خواند. روی صندلی نشستیم و منتظر ماندیم تا مربی عزیزمان به کلاس بیاید. پشت میز نشست و رو به ما گفت: «بچه‌ها حس نمی‌کنین کلاس روشن شده؟!» ما به دیوار و سقف و لامپ‌ها نگاه کردیم. سپس با چشمانی متعجب به مربی نگاه کردیم. به من اشاره زد و گفت «آخه ایشون امروز تشریف آوردن!!» همگی زدیم زیر خنده. من از همه بلندتر خندیدم. مگر می‌شود که این مربی را
10 مزیت برتر داشتن وب سایت
امروزه داشتن یک وب سایت شرکتی بسیار مهم است که دارای یک فروشگاه، دفتر یا شماره تلفن باشد. تحقیقات نشان داده است که 6/10 مشتریان مارک ها را به صورت آنلاین در مورد کسب و کار خود می بینند. چرا منتظر دیگران باشیم تا مشتریان شما به دنبال شما باشند! اگر صاحب یا کسب و کار یک کسب و کار است که این مرحله را در دنیای آنلاین انجام نداده اید، در اینجا 10 دلیل وجود دارد که شما را متعجب می کند چرا شما آن را زودتر انجام نداده اید
 1 حضور آن
روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری می شوند. 
پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ می شود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر می پرسد، این چیست؟ 
پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده می گوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام و نمی دانم.
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد و دیوار براق از هم جدا شد و آن
استاد این بار با موضوع جدیدی درس انشاء را شروع کرد. او لیوانی را از کیف خود در آورد  به شاگردان نشان داد و گفت موضوع انشاء امروز این است. بعد ناگهان لیوان را به زمین زد و صدای مهیبی بلند شد و تکه های شیشه به این سوی و آن سوی پرت شد. همه شاگردان از این کار استاد متعجب شده بودند و سکوت همراه با ترسی ملایم فضای کلاس را در بر گرفته بود. انگاری زمان متوقف شده بود و همه در فکر عمیقی فرو رفته بودند. بعد استاد گفت حالا شروع کنید به نوشتن!
پس از مدتی مشخص شد
روز خیلی خوبی بود!از لحاظ کاری منظورمه!
خیلی چیزا درباره حوزه کاریم ( ادویه جات متمرکز رو فلفل قرمز ) یاد گرفتم!
چه دنیای بزرگیه این تجارت و چه آموزگار مقتدریه!شاید تا تجربش نکنید حسم رو خوب متوجه نشید! 
بهترین معلم شما مشتریاتون هستن!اینو به عینه هرروز دارم تجربه می کنم.
خاک تجارت خوردن یعنی خرد شدن پیش مشتریات به بهای یادگیری تجربه های جدید..
تجربه هایی که شاید شما رو از تاجر تازه کار تبدیل به تاجر واقعی کنه...
شاید براتون جالب باشه ۹۹٪ کار من
شاید برات جالب باشه اما دیروز به اندازه تمام روزهای عمرم خندیدم و دل درد شدم و اصلا برام مهم نبود این جماعت همیشه متعجب گمشده در سیاهی ها چی فکر می کننداز همه اینها که بگذریم به قول یه بزرگی، رفیق خوب اونیه که با حال بد بری با دل درد برگردی :)
پ.ن:
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست 
تازه ، عطر افشان 
گلباران باد
چی باعث میشه وقتی یکی به رحمت خدا می‌ره شخصی میاد پاره‌ای یا آخرین‌ چت‌هاش با اون فرد رو منتشر می‌کنه؟ یعنی نسبت دادن خود با فرد از دنیا رفته چه اتفاق روحی‌ایه؟ شاید هم نوعی سوگواریه. در یک مقاله انگلیسی می‌خوندم که انتشار اسکرین چت متوفی جرم تلقی می‌شه. 
اولین بار چند سال پیش بود توی اینستاگرام دیدم شخصی این‌کار رو کرده، متعجب شدم و خودم رو جای مُرده گذاشتم دیدم واقعا ناراحت می‌شدم اگه بعد از مرگم کسی بیاد حتی مکالمات هیچ و روزمره‌
"در زندگی بعدی، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم. در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود.
در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند. بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم.و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت. سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هرروز ، جوان تر خواهم شد. آنگاه برای دبیرستان آ
تزریق بوتاکس در ابروها / پلک های افتادهاین یک تکنیک پیشرفته است که می تواند ابروهای شما را لیفت کند و طوری بالا ببرد که دوست دارید. گاهی به این روش، لیفت ابروی شیمیایی یا لیفت صورت با بوتاکس گفته می شود.این شیوه نیاز به یک متخصص باتجربه دارد تا به دقت در منطقه ی بالای صورت تزریق را انجام دهد، طوری که چشم ها باز شوند و پلک های افتاده بالا بروند.در صورت افراد جوان، ابرو خوب حفظ می شود و موقعیتش بالا باقی می ماند. در حالیکه، اثر افزایش سن می تواند
 
واقعیت این است که سیستم عامل ویندوز پر از میانبرها و خدعه هایی است که طیفی 90 درصدی از کاربران به هیچ وجه آنها را نمی شناسند و در نتیجه از مزایای آنها بی بهره اند. شناخت ترفند های ویندوز 7 ضمن آنکه میتواند بسیاری از امور معمول در ویندوز را ساده و سل سازد، گاهی میتواند منجر به متعجب شدن دوستان شما نیز بشود!
ادامه مطلب
حرفت را راحت بزنبی دلواپسی بپوشهر جا هم که خواستی قدم بذار هر وقت دلت خواست به آب بزنهر حیوانی را هم که خوشت آمد بغلش کن،مهم نیست گاو باشد یاگاو زاده یا پرنده ،فقط نگران چشم های دنبال کننده نباش.
ببین، تا بوده همین بوده،قضاوت ها نا تمام اند و پشیمانی ها بی پایان.توی پروفایلت، خودت باشتگ شلوارت را بعد ِ خرید بکنکفش نو را همانجا بپوش و بیا بیرونساندویچت را دو‌نونه با خیارشور اضافه دستت بگیر و توی خیابون در حالی که به گردنبندهای چشم نواز طلاف
راستش اتفاق خاصی نمیفته برای نوشتن. همه چیز در چارچوب درس و تست و کنکوره که نوشتن راجب اینها از حوصله ی من خارجه!
من و بنی با هم خوبیم ، سعی میکنم خوب بخونم و راضی‌ باشه ازم ، اونم نامردی نمیکنه و تا حد ممکن سخت‌گیری میکنه. :))
 
گاهی متعجب و پشیمون میشم از کاری که یکسال پیش کردم. از اینکه از عکاسی انصراف دادم و چسپیدم به رویاهای حیطه ی علوم‌پزشکی. فکر عکاسی و شیراز و دانشجویی و ... دلمو آب میکنه اما همون ته ته های دلم خوب میدونم اگر راهی جز اینی که
در افسانه‌ها و باورهای مردمان کهن چنین آمده‌است که در ابتدای خلقت، زمانی که خالق تنها در میان آبهای نخستین قرار داشت، همانطوری که متعجب بود که خلقت را از کجا شروع کند، برگ لوتوسی را مشاهده نمود که تنها موجود بود، مقداری از گلی که لوتوس در آن رشد می‌کرد در دست گرفت و بر روی برگ لوتوس قرارداد و سطح زمین بوجود آمد. به این ترتیب نیلوفر سمبل جهان گردید و لایه‌های متعدد گلبرگهای آن نمایانگر ادوار مختلف جهان، مقاطع و مراتب گوناگون هستی. درباور آ
سلام سلام، خوب قول میدم توی عید کامنتهای مونده رو جواب بدم هرچنددیر.
عیدتون پیشاپیش مبارک عزیزان ان شالله سال پربرکتی باشه برای همتون برای همه مردم سرزمینم سال شادی باشه.
خوب امسالم گذشت و چه زود گذشت:( البته بخاطراین که گرفتار بودیم همش برای من که اول سال بدو بدو شروع شد و تا شهریور با یه سرعت دو ادامه داشت بعد ترمز دستی را کشیده وخیلی اروم و ملو تر پیش رفت وبیشتر اموزش دیدم توی نیمه دوم سال. اینا خلاصه ورش هست
مطمئنا این سالی که گذشت بزرگتر ش
برای بار دوم یوستین گردر ثابت کرد که نوشته هایش باید جزو پیشنهادهای خیلی خیلی ویژه باشند. اولین کتابی که از او خواندم دنیای سوفی بود. دنیای سوفی، کتابی فلسفی است و حقیقتا، برای خودم، خسته کننده بود؛ و آخرهای کتاب به جایی رسیده بودم که تنها ورق می زدم تا ببینم بلاخره آخرش را چطوری می خواهد تمام کند. اما دختر پرتقالی... خب، دختر پرتقالی یک نامه ی عاشقانه ی بلند بالا از طرف یک پدر به بهترین دوستش است و نامه اش یک جورهایی هم دردناک است و هم امیدوار
رفتارهایش عجیب و غریب شده بود. اتاق‌ها
را جارو می‌کرد. دستشویی را مرتب تمیز می‌کرد. ظرف‌های کثیف را زود می‌شست. هر
جایی را که می‌دید آشغالی چیزی افتاده، در خانه، خیابان، مسجد، هیئت و .. در کل،
هر جایی که پا می‌گذاشت، برمی‌داشت و تمیز می‌کرد. واای خدا! نکند وسواسی شده!..
    - می‌گما مرتضی، چرا اینقدر تمیزکاری می‌کنی؟ نکنه وسواسی شده
باشی؟
چنان متعجب نگاهم کرد که پشیمان شدم از
گفتنش.

   + خدا نکنه. فکر نکنم وسواسی شده باشم.
فقط مدتیه به کلم
امام باقر ع فرمود چون دختر یزد گرد  در ا نزدعمر اوردند دوشیزگان مدینه برای تماشای او سر میکشیدند  وچون وارد مسجد شد مسجد از پرتوش درخشان گشت  کنایه از اینکه اهل مسجد از قیافه جمال ان دختر شادمان و متعجب کشتند عمر باو نگریست دختر رخسارخود را پوشیدو گفت اف بیروج بادا هرمز وای روز گار هرمز سیاه شد عمر گفت این دختر مرا ناسزا میگوید و بدو متوجه شد امیرالمومنین ع بعمر فرمودتو این حق نداری باو اختیار ده که خودش مردی از مسلمین را انتخاب کند و در سهم
من چون دست چپم پلاتین دارد بخیه های درشتی هم خورده، از طرف دیگر هیکل درشتی هم دارم همین برایم داستانی شده ، خیلی جاها فکر می کنند که من خلافکارم. اما واقعا ما باید یاد بگیریم که از روی ظاهر آدم ها قضاوت نکنیم.من یک بار برای اینکه نشان بدهم نباید از روی ظاهر قضاوت بکنیم در یک مراسمی که دعوت بودم یک تیشرت قرمز پوشیدم با شلوار جین و کفش کالج. بعد وقتی می خواستند من را برای سخنرانی صدا بزنند تا گفتند جانباز مدافع حرم حمید شیرمحمدی و من از روی صندلی
میگویند برای تعمیر یک کشتی بخار از یک متخصص دعوت کردند. وی پس از انکه به توضیحات مهندس کشتی گوش داد به سمت دیگ بخار رفت. نگاهی به لوله ها انداخت و چند دقیقه به صدای انها گوش کرد. سپس به سمت جعبه ابزار خود رفت و با چکشی که داشت یک ضربه به شیر قرمز رنگی زد. ناگهان تمام موتور بخار کشتی شروع به حرکت کرد او هم در پی کار خود رفت.
روز بعد که صاحب کشتی یک صورتحساب 1000 دلاری را دریافت کرد بسیار متعجب شد و گفت او بیش از 15 دقیقه در موتورخانه وقت صرف نکرده است. آ
راستش اتفاق خاصی نمیفته برای نوشتن. همه چیز در چارچوب درس و تست و کنکوره که نوشتن راجب اینها از حوصله ی من خارجه!
من و مشاورم باهم خوبیم ، سعی میکنم خوب بخونم و راضی‌ باشه ازم ، اونم نامردی نمیکنه و تا حد ممکن سخت‌گیری میکنه. :))
گاهی متعجب و پشیمون میشم از کاری که یکسال پیش کردم. از اینکه از رشته ای که روزی آرزوم بود دانشجوش باشم گذشتم و چسپیدم به رویاهای حیطه ی علوم‌پزشکی. فکر دانشجوی اون رشته و شهر بودن دلمو آب میکنه اما همون ته ته های دلم خ
مثلا من نشستم کنارِ یه حوضِ پُر از ماهی، یا یه محوطه‌ی پُر از سگِ دست‌آموز، یا بالاسرِ قفسِ مُرغ‌ها. بعد برای ماهی ها یه مُشت کاغذ میریزم روی آب. ماهی‌ها هجوم می‌آورند. مزه‌مزه میکنند. به مذاقشان خوش نمی‌آید و میروند. و من از این بازی، کِیف میکنم و باز یه مُشت کاغذ دیگه، و باز هجوم ماهی‌ها و باز مزه‌مزه و باز میروند.
یا برای سگ‌ها پوستِ خربزه می‌اندازم و خیلی مودب تشریف می‌آورند و بو میکشند و متعجب به من نگاه میکنند و زیر لب چیزی میگویند
به نام خداوند بخشایش‌گر و توانا
این که چرا باید به گوگل اطلاعاتی مثل شماره تلفن، جنسیت، محل سکونت و... رو بدیم زیاد مسئله مهمی‌ه، خیلی ها از این اطلاعات رو واقعی نمی دن و گوگل هم قبول می کنه!! این جالب تر از اطلاعات غلط دادن به گوگل‌ه
گوگل چی بود چی شد؟
گوگل اولین بار در سال 1998 با یک موتور جستجو شروع  کرد و تلاش کرد تا هر آنچه در وب‌ها وجود دارد رو فهرست کند. نام این شرکت از «googol» امده، که به معنی عدد فوق العاده بزرگ 10 به توان 100 بود. گوگل برای ا
به نام خداوند بخشایش‌گر و توانا
این که چرا باید به گوگل اطلاعاتی مثل شماره تلفن، جنسیت، محل سکونت و... رو بدیم زیاد مسئله مهمی‌ه، خیلی ها از این اطلاعات رو واقعی نمی دن و گوگل هم قبول می کنه!! این جالب تر از اطلاعات غلط دادن به گوگل‌ه
گوگل چی بود چی شد؟
گوگل اولین بار در سال 1998 با یک موتور جستجو شروع  کرد و تلاش کرد تا هر آنچه در وب‌ها وجود دارد رو فهرست کند. نام این شرکت از «googol» امده، که به معنی عدد فوق العاده بزرگ 10 به توان 100 بود. گوگل برای ا
پکیج دیواری بوتان، پکیج گرمایشی با آب گرم فوری ، دائمی و فراوان آسایش شما عزیزان را فراهم می آورد.این پکیج گرمایشی مجهز به سیستم های الکرونیکی و مکانیکی بسیاری است.از جمله: سیستم هواگیری خودکار ، سیستم خودکار جریان گاز و سیستم عیب یاب الکتونیکی پیشرفته…
پکیج دیواری بوتاناین سیستم شما را با تامین آب گرم مصرفی در کمترین زمان ممکن متعجب می سازد.راندمان این محصول بالا بوده و قابلیت اتصال به ترموستات اتاقی را دارد.پکیج دیواری بوتان اولین، بزر
بنده این فیلم ها رو که دیدم واقعا متعجب شدم و به نتایج جالبی رسیدم
برای مشاهده به لینک های زیر مراجعه کنید :

پیش بینی کاندیداتوری دونالد ترامپ در کارتون سیمپسون


بعد از ترامپ پیش بینی دیگری از سیمپسونها(جنگ سوریه)


10 پیش بینی عجیب کارتون سیمپسون ها از وقایع آینده..
هرجوری هست این فیلم ه
سر سفره داشتن درمورد سیبیل گذاشتن و سبیل زدن و اینا حرف میزدن که بعضی مردا میاد به بعضیا نه و چقدر تغییر میکنن وقتی بعد یه مدت سبیلشونو میزنن.انقدر حرف زدن درمورد این موضوع منم یهو دلم خواست سبیل بزارم:/.بهم میاد ینی؟؟؟!

امشبم فهمیدم من یه وقتایی چقدر گرسنه میشم:/ سه تا بشقاب غدا خوردم.حالا دیگه اخراش بود مردا بلند شده بودن مامانا داشتن راجب بزرگ کردن بچه هاشون حرف میزدن و من همونجا بود که فهمیدم چقدر کودکی دردناکی داشتم و از اینکه الان زندم ک
گاهی وقت‌ها بر اساس تجربه، به پیش‌بینیِ خوش‌بینانه، مبتلا می‌شوی. ابتلا به اتفاقی که ممکن است توی ذوقت بزند، اما آن اولین تجربه‌ی خوب، آنقدر قوی هست که دلسردت نکند. پیرو علاقه‌ی ناگهانی و عمیقم به دیار شرق دور و مخصوصا کره‌ی جنوبی، دلم خواست سرم را از پنجره‎ی ادبیاتشان بیرون کنم و نفسی بکشم، ببینم فصل، فصلِ چه شکوفه‌ای ست! این شد که اولین نفسم از آن پنجره، سالمونی که جسارت ورزید و بالاتر پرید شد. بی‌نظیر بود. بی اندازه فراموش نشدنی.
مش
۵
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد.
او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین
خانومانه:
فویل آلومینیوم در آشپزخانه کاربردهای مختلفی دارد. پوشاندن روی برخی
غذاها برای پختن و یا نگهداری طولانی مدت آن ها از جمله موارد استفاده آن
می باشد. استفاده از این وسیله کاربردی هر روز بیشتر می شود. ورقه های نازک
و انعطاف پذیر آن به راحتی شکل هر ظرفی را به خود می گیرد و کار را آسان
می کند. در میان مهم ترین کاربردهای آن می توان به افزایش عمر نگهداری مواد
غذایی اشاره کرد؛ زیرا مانند سدی عمل می کند که جلوی عبور نور، بو و
باکتری را می گی
نیم وجبی هشت سالشه بعد چند روز غصه و گریه و ... نشسته داره یکم غذا میخوره دیدم زل زده ب تلویزیون داره اخبارو نگاه میکنه لقمه تو دستش مونده از تعجب! اخبار داره آتیش زدن قرآن رو نشون میده ... یکم میگذره اخبار تموم میشه مثل فنر از جاش میپره میره با عصبانیت بشقابو میزاره تو آشپزخونه میاد ب مادرم میگه : خااله من ( یه من محکم میگه با همون زبون بچگونه اش ) میگه خااله ، من ، قرآن از دستم می افته زمین ، برمیدارم صد تاااا ماچش میکنم اونوقت اینا قرآنو آتیش ز
کبریت کم خطر : علیرضا لبش، سوره مهر
معرفی:
گاهی دلت می خواهد انتقادهایت را، حرفهایت را طوری با زبانی قشنگ بگویی که به کسی برنخورد. این کتاب توانسته اکثر دغدغه ها را به طنز بیان کند.
بریده کتاب:
رفتن به آمریکا هم هیجان انگیز بود و هم دلهره آور، اما دست کم خیالمان راحت بود که پدر به زبان انگلیسی مسلط است. او سال ها با تعریف خاطرات دوران تحصیلش در آمریکا ما را سرگرم کرده بود و خیال می کردیم امریکا خانه دوم اوست.من و مادرتصمیم داشتیم از کنار او جم نخ
 
در آخرهای مطالعه‌ی کتاب همواره یکی از نزدیکانم در سرم می‌گشت ...اهل واجبات و محرمات هست اما مستحبات را خیلی مایل نیست به خاطر همین هم هیچ وقت ادعای دین دار بودن از او ندیده‌ام هر چند که رفتار دین‌دارانه بسیار دارد... نه یک‌بار غیبت کسی را کرده است نه از شنیدن غیبت خوشش میاید، نه زمانی که تحت فشار زیاد بوده ادب را کنار گذاشته نه تهمت زده نه خود خواسته دلی را رنجانده نه ... به قدری هست که نتوانم بشمارم... به لطف خدا همواره دلی داشته پر از گذشت و
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...»
متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...»
انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...»
آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بع
داستانی از دیدار امام زمان(عج) با فرد آهنگر
شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: «یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم».
 اینگونه
هوالرئوف الرحیم
امروز تولد رضا بود ولی از ترس بانکها دیروز که از راه رسید براش جشن گرفتم.
رضا همیشه تولد دو نفره دوست داشت ولی من همش براش تولد جمعی می گرفتم. 
امسال ولی به هیچ کس نگفتم. حتی به رضوان. یواشکی رفتم یه کیک سیبیل خریدم و اومدم و در حال تزئین اتاق بودم که رضوان دوزاریش افتاد و زد تو خال و متعجب بودم.
هیچی دیگه لباسهامون رو عوض کردیم سشوارم کشیدیم و حاضر اماده.
دوربینم گذاشتم رو سه پایه و از سورپرایز فیلم گرفتم.
کل کلش نیم ساعت هم نشد.
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرح

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها